بقیه عکس شهدا در ادامه مطلب..............
شبکه ایران/ از نجف تا کربلا، جاده ای که دو حرم را به هم پیوند می دهد، مسیری 78 کیلومتری است که این روزها قدمگاه زائرانی است که با پای پیاده ، برای حضور در اربعین حسینی از نجف به کربلا راه می پیمایند.
این مسیر برای زائران پیاده طولانی است اما چهره گرم و پذیرای میزبانانی که به عشق اهل بیت به استقبال زائران می آیند، خستگی راه طولانی را از تن می زداید.
میزبانان، مردم روستاها و سکونتگاههای اطراف جاده هستند که هریک، ، آنچه در توانش بوده نذر زائران آقا امام حسین (ع) کرده است. چای، شربت، شیرینی، آب ، غذای گرم، فرشی و چادری برای استراحت و... حتی برخی مبلمان خانه شان را در کناره جاده گذاشته اند تا زائران استراحت کنند. خبرنگار اعزامی شبکه ایران به عراق در گزارش تصویری زیر، مشاهدات خود این مسیر را به تصویر کشیده است.
بقیه عکسها در ادامه مطلب...............
هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که کار گره خورد.گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه ها، حال و هوای دیگری.
تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت.نمیدانم چه شان شده بود که حرف شنوی نداشتند، همان بچه هایی که می گفتی برو توی آتش،با جان و دل می رفتند!
به چهره ی بعضی از آنها دقیق نگاه می کردم.جور خاصی شده بودند، نه می شد بگویی ضعف دارند، نه می شد بگویی ترسیدند، هیچ حدسی نمی شد بزنی.هر چه براشان صحبت کردم، فایده نداشت.اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضی شان کنم راه بیفتند، نشد.
بقیه در ادامه مطلب................
به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس به نقل از ستاد خبری و اطلاعرسانی کنگره شهدای جهاد علمی، احمد طهرانیمقدم برادر شهید «حسن طهرانیمقدم» اظهار داشت: حاج حسن در روزهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به اتفاق دوستانش در فعالیتهای زیرزمینی، با استفاده از سه راهی لوله آب، نارنجکهای دستی میساخت؛ شب 22 بهمن در میدان امام حسین (فوزیه سابق) با پرتاب نارنجک دستی یک خودروی نظامی ارتش را مصادره و سرهنگ سوار بر خودرو را به اسارت درآورد. وی ادامه داد: شهید طهرانیمقدم تاکتیکهای ویژهای در زمینه نظامی و تولید موشک داشت و در تمام لحظات فکر این شهید به تولیدات جدید در این زمینه معطوف بود.
بقیه در ادامه مطلب.....................
انگار به او سفارش می كردند كه مواظب خودت باش و ایشان می گفت من و شهادت! جالب اینكه آخرین كلمه شهید كه پشت بی سیم می گفت این بود: حسین حسین شعار ماست... هیچگاه یادم نمی رود همین كه گفت: حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار و ناگهان تركش خمپاره حنجره مباركش را پاره كرد و سرشان را از بدن جدا نمود.
به گزارش فرهنگ نیوز به نقل از مشرق، شهید توسط بی سیم در حال صحبت كردن با فرماندهی قرارگاه عقبه بود و انگار به او سفارش می كردند كه مواظب خودت باش و ایشان می گفت من و شهادت!، جالب اینجاست كه به زبان مادری خود صحبت می كرد و جالب تر اینكه آخرین كلمه شهید كه پشت بی سیم می گفت این بود......
بقیه در ادامه مطلب................
یازده سال از سالگرد شهید تفحص محمد رضا زمانی می گذرد. به شهادت همه دوستان و آشنایان و حتی برادر شهید، نزدیک ترین و صمیمی ترین دوست آن شهید، سید علی مددوار بوده است . خبرنگار گروه ایثار و شهادت " بی باک" به مناسبت سالگرد این شهید بزرگوار مصاحبه ایی را آقای مددوار ترتیب داده است.
به گزارش بی باک، سید علی مددوار گفت: با شهید بزرگوار زمانی از اوایل سال 70 در پایگاه بسیج آشنا شدیم. دغدغه ایشان آشنایی بیشتر جوانان با فرهنگ امام حسین (ع) و ترویج این مکتب در محله بود و برای تحقق این امر با هم، هیئت یازینب (رهروان شهدا) را در سال 72 تأسیس کردیم که هر سه شنبه مراسم سخنرانی و عزاداری به کرم اهلبیت برگزار می شد که با عنایات امام زمان (عج) و به برکت خون شهید زمانی همچنان برنامه هیئت سه شنبه ها برگزار می شود.
بقیه در ادامه مطلب.....................
خاطرات شهید حسین اسلامی راجع به فرزند دلبندش
( معاون طرح و عملیات تیپ مقدس المهدی ( عج ) )
سردار رشید اسلام شهید حسین اسلامی معاون طرح و عملیات تیپ مقدس المهدی ( عج ) در بهمن ماه 1337 در میان عشایر غیور و آزاده شهرستان فسا دیده به جهان گشود.
از مبارزات او بر ضد رژیم ستمشاهی که بگذریم او از اولین کسانی بود که در تشکیل نهاد مقدس سپاه شهرستان و مبارزه با اشرار و قاچاقچیان و مزدوران مناطق ضد انقلاب گام به میدان مبارزه نهاد .
در عملیاتهای متعددی شرکت جست از جمله عملیات کرخه نور ، فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، والفجر 1 ، والفجر 2 و 4 ، بدر ، خیبر و بالاخره در عملیات پیروزمند والفجر 8 در جاده فاو – ام القصر بر اثر ترکش خمپاره در تاریخ 26/11/64 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به برادران شهیدش : ستوده ، رفیعی ، الوانی ، جوکار و ... پیوست .
در دفتر خاطرات شهید راجع به فرزند دلبندش می خوانیم :
به پسرم دروغ نگویید ... به پسرم نگویید من به سفر رفته ام ... نگویید من از سفر باز خواهم گشت ...
بقیه در ادامه مطلب..................
تاریخچه روستای کوچک طوغان و مردان بزرگی که در این روستا زندگی کردند، به گونه ای بود که در سفر رهبر معظم انقلاب به کردستان، این روستا به عنوان روستای نمونه ایثارگری شناخته شد.
پس از جذب در سپاه پاسداران و طی مراحل آموزش مقدماتی رزمی به مدت دو سال دوره کاردانی را طی کرده و از سال 1380 تا 1381 در سپاه کردستان به خدمت مشغول شد.
سال 81 بود که بهمراه تعداد دیگری از جوانان کرد توسط یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه، جذب و مجددا به تهران نقل مکان کرد.
طی دوره های اموزشی در یگان ویژه صابرین آنقدر سخت هست که هر کسی نتواند دوره را به پایان برساند اما همین تمرینات سخت و پیچیده در مناطق مختلف کشور از حسین و دوستانش رزمندگانی ورزیده و دلیر ساخت.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «رضا رجبعلی»، از رزمندگان سال های دفاع مقدس چنین روایت می کند:
«سعید قنبری که به جبهه رفت، نامزدش همکار ما در واحد تعاون سپاه پاسداران بود و هر روز به همراه چند تن از خواهرها به خانه ی شهدا می رفتند تا با خانواده ها دیدار داشته باشند. ایشان هر وقت که عملیاتی می شد، به واحد مربوطه مراجعه کرده و اسامی مجروحین را هم می گرفت که برای عیادت از آن ها و خانواده هایشان مراجعه نمایند.
یک روز از قم زنگ زدند و آمار شهدا را برای ما ارسال کردند، آن روزها بسیجی های قزوین جزو لشگر 17 علی بن ابی طالب(صلوات الله علیه) قم بودند. لیست را که دریافت کردیم، دیدیم اسم «سعید قنبری» هم جزو شهدا است . خیلی زود همه ی بچه های سپاه از شهادت او مطلع شدند و این در حالی بود که نامزد ایشان هم مرتب سراغ سعید را از بچه ها می گرفت، ولی هیچ کس جرأت بروز دادن قضیه را نداشت. از نامزدی شان مدت زیادی نمی گذشت و علاقه ی شدید هم به یکدیگر داشتند. قرار بود بعداز بازگشت سعید از جبهه، بروند دنبال مقدمات عروسی شان .سرانجام گفتن موضوع به نامزد سعید به عهده من گذاشته شد که تحت شرایط سختی صورت گفت و زمان تشییع جنازه ایشان فرا رسید.
بقیه در ادامه مطلب.............
خبرگزاری فارس: همسر ولی الله، قرآن را نگه داشته یک کاسه آب زلال یک اقیانوس بغض و بیقراری توی دلش، می خواهد شوهرش را از زیر قران خدا رد کند. همان قرآن سفره عقد. دست و دلش می لرزد. آرام در گوش همسرش گفت: یک امانتی برات گذاشتم لای قرآن، حلالم کن.
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، شهید ولی الله استرآبادی، بچه مسجد اللهیان، رزمی کار، لیدر بچه حزب اللهی های محله ایرانمهر پائین گرگان، بیست روزه داماد، برای چندمین بار عازم جبهه است.
خداحافظی این بار یک جورایی فرق داره، همسر ولی الله، قرآن را نگه داشته یک کاسه آب زلال یک اقیانوس بغض و بیقراری توی دلش، می خواهد شوهرش را از زیر قران خدا رد کند.
همان قرآن سفره عقد. دست و دلش می لرزد. ولی الله با لبخندی از مهر قرآن را بوسید. چندم قدم که دور شد. ایستاد و اشاره کرد.
زن دوقدم برداشت، ولی الله گفت: بمان. جلو رفت. آرام در گوش همسرش گفت: یک امانتی برات گذاشتم لای قرآن؛ به مادر اینا نگو. حلالم کن.
و رفت...
□□□
زن رفت داخل اتاق خودش، قرآن را با احترام باز کرد. نامه را برداشت. بوسید. یک نامه، خیلی عاشقانه. کوتاه نوشته بود:
« بچه های عاشق امام حسین(ع)، حسینی شهید می شوند. منِ شهید ولی الله استرآبادی، از اصحاب کربلا، چون مولایم سیدالشهدا، سر از بدنم جدا می شود؛ باید صبور باشید، چون زینب(س) خیلی صبور باش. دیدار در بهشت. تو صبورباش...»
بقیه در ادامه مطلب...............