به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، میدان رزم حق علیه باطل بود، رزمندگان اسلام گاهی با صحنههای به یاد ماندنی مواجه میشدند که تمام فداکاریها در آن صحنهها ماندگار میشد، یکی از همین صحنهها روایت رزمندهای در کتاب سورههای ایثار است از شهیدی که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای نالهاش موجب لو رفتن معبر شود. * دهانش را پر از گِل کرده بود تا معبر لو نرود برای شروع عملیات «کربلای 4» به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدیاصیل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشهای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.
«جلیل محدثی فر» به تاریخ اول شهریور 1342 در مشهد مقدس به دنیا آمد. جلیل در حالی که فرماندهی گردان یاسین لشکر5نصر را بر عهده داشت در دهم تیر ماه ۱۳۶۶ طی عملیات «نصر 4» ، در حالی که ذکر «یا زهرا(ص)» بر لب داشت، در منطقه عملیاتی«ماووت» خلعت شهادت پوشید. تربت این شهید در گلزار شهدای «بهشت رضا(ع)» بلوک ۳۰ ، ردیف ۸۰ ، شماره ۱۲ قرار دارد.
تصویر زیر مربوط می شود به ایامی است که جلیل مسئولیت آموزش واحد تخریب «لشکر ۲۱ امام رضا» را بر عهده داشت و مشغول آموزش نحوه ی خوابیدن روی سیم خا ردار در مواقع اضطراری می باشد. این عکس به سال 1362 در منطقه ی فکه به ثبت رسیده است.
در بحرانی ترین لحظات جنگ ،وقتی زمان لازم برای بریدن سیم های خاردار وجود نداشت، تنها گزینه ی پیش روی رزمندگان، قرار گرفتن یک نیروی داوطلب بر روی سیم های خاردار بود، تا سایر رزمندگان پا بر روی بدن او گذاشته و از سیم خاردار بگذرند. رزمنده ی داوطلب معمولا بر اثر جراحات وارده به واسطه ی سیم خاردار، یه شهادت می رسید. راستی چه کسانی می توانستند به چنین انتخاب سترگی دست بزند، جز آنان که از سیم خاردارِ تفس خود عبور کرده بودند.
بقیه در ادامه مطلب+عکس
خبرگزاری فارس: شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب صحبت های آقای فضلی رو قطع کرد و با عصبانیت گفت: اینها همه کذب محض است. مگر میشود در این دژ نفوذ کرد و یا اینکه نیرو از این موانع عبور داد.
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، وبلاگ الوارثین در جدیدترین مطلب خود پیرامون عملیات عاشورایی کربلا 5 پیرامون رشادتهای لشکر 10 سیدالشهدا(ع) این گونه نوشته است: شاید به جرات به توان گفت که در طول 8 سال دفاع مقدس، عملیات کربلای 5 مصاف همه اردوگاه کفر و نفاق با کسانی بود که آمده بودند همه ایثار و خودگذشتگی در راه دین را به نمایش بگذارند و نام بی بی حضرت زهرا (س)کلید پیروزی بود. یکی از گره های عملیات کربلای 5 که به فاصله 15 روز از عملیات کربلای 4 اتفاق افتاد، مسئله شناسایی مواضع دشمن در منطقه شلمچه بود. از یک طرف فرصت کوتاه و هوشیاری دشمن و از طرف دیگر سدی از موانع مقابل خط اول دشمن، خط شلمچه را به دژ شلمچه مبدل کرده بود. و گذشتن از این دژ و نفوذ در خط دشمن برای شناسایی جزو محالات بود.
ازسمت چپ: شهید زینال الحسینی، شهید کیانپور، شهید نوروزی
بقیه در ادامه مطلب................
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، معدود زائرانی که با کاروانهای راهیان نور به جنوب رفتهاند، اسم سردار شهید «محمد شفیعخانی» از فرماندهان تیپ 57 حضرت ابوالفضل(ع) برایشان آشناست؛ فرماندهای گمنام که پادگان آموزشی را به نامش کردهاند، پادگانی که در 20 کیلومتری شهرستان اندیمشک و نزدیک شهر حسینه که محل اسقرار بچههای لرستان بوده و آنجا را میعادگاه رزمندگان مینامند.
شهید «محمد شفیعخانی» از دانشجویان تهرانی بود که برای اجرای طرح خدماتی بهداشتی به همراه همسرش به خرمآباد سفر کرد، وی مدتی در این شهر خدمت کرد و سپس به عضویت سپاه پاسداران استان لرستان درآمد، بعد از مدتی مسئول ستاد تیپ 57 حضرت ابوالفضل(ع) شد و سرانجام در عملیات «والفجر6» به شهادت رسید.
بقیه در ادامه مطلب.................................
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، نظامیان عراقی بخاطر حضور اجباری که در جبههها داشتند از نظر روحی و روانی در مقایسه با رزمنده ها در پایانترین شرایط قرار داشتند اما ناگزیر از کشته شدن در جوخه های مرگ به مصاف با نیرو های ایرانی در می آمدند.
از جیب یک کشته عراقی وصیت نامه ایی در آوردند که نوشته بود: «من مسلمان هستم و خدا را شاهد می گیرم که به زور به جبهه آمده ام و یک تیر هم به طرف نیروهای ایرانی شلیک نکرده ام و از ایرانیان تقاضا می کنم که مرا با کشتههای بعثی دفن نکنند، بلکه با شهدای خودشان به خاک بسپارند! راوی:ناصر سخراوی از لشگر 7 ولیعصر
به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه 598، چند سالی است که تکمیل پروژه مصلی بندعباس تبدیل به داستانی ناتمام و حاشیه ساز شده است که غربت هشت شهید گمنام مدفون شده در این مصلی به حاشیه های این پروژه و کم لطفی مسئولان استان شدت بخشیده است.
ساخت مجتمع تجاری در مجاورت مصلی بندر عباس در مدت زمان کوتاهی این سوال را به وجود می آورد که چرا فقط ساخت اماکن مذهبی و دینی با مشکل مواجه می شود و ما رکورد بتن ریزی و ساخت را در مکان های تفریحی و تجاری شاهدیم.
بقیه در ادامه مطلب....................
يكبار كه از ماموريتي برمي گشتم چون نزديك اذان ظهر بود به راننده گفتم بدليل اينكه داريم از نزديكي منزلمان عبور مي كنيم من ناهار را به منزل مي روم و بعد از آن به وزارتخانه مي آيم.
وقتي وارد كوچه شدم با كمال تعجب ديدم جمعي در وسط كوچه به نماز جماعت ايستاده اند. از ديدن اين صحنه خيلي متعب شده منتظر ماندم نماز تمام بشود تا راهم را به طرف منزل ادامه بدهم.
پس از نماز وقتي نمازگزاران بلند شدند بر تعجبم افزوده شد. چون يكدفعه نگاهم به نگاه مهربان و صميمي آقاي رجايي كه در جلو آن عده به نماز ايستاده بود، افتاد. حال و احوالي كرديم و پرسيدم آقاي رجايي جريان چيست؟ پاسخ داد: هيچي من از اين كوچه رد مي شدم كه ديدم دارند اذان مي گويند. بلافاصله در گوشه اي به نماز ايستادم و اينها هم به تدريج به من اقتدا كردند...
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، روایتهای شنیدنی از دوران دفاع مقدس در بعضی مواقع آنچنان دردناک است که دل انسان را به درد میآورد. تاثیراتی که عوارض جنگ و سلاحهای کشتارجمعی که رژیم ملعون بعثی استفاده میکرد بر جسم و جان خانوادههای رزمندگان باقی است و هنوز نیز این خانوادهها با این مشکلات دست به گربیان هستند . مانند نمونه ای که در پایین مطالعه میکنید: خانم خدیجه خراسانی مادر شهید موسی الرضا خراسانی می گوید: موسی الرضا در شب یلدای سال 42، در روستای قلی آباد گرگان به دنیا آمد. پدرش آقا غلامعلی، کشاورز بود. با تنگ دستی موسی الرضا را بزرگ کردیم، روزگار مردم آن سال ها خیلی سخت بود. موسی الرضا را میبستم روی کولم، میرفتم نشاگری میکردم. کارگری میکردم. از سر کار که بر می گشتم، همان روی کولم نهار می پختم، نهار ما مگه چی بود، گوجه را پته می کردیم، توی روغن، با نان می خوردیم. مردم روستا آن سال ها همه این طوری زندگی میکردند. زندگی خیلی حلال بود. بچه هام را با لقمه پاک و حلال بزرگ کردم. شهید موسی الرضا خراسانی(نفر وسط)
بقیه در ادامه مطلب...................
پایگاه خبری انصارحزب الله: تا در چهره معصوم و زيبايش نگريستم ذرات عالم زمزمه کردندم؛ و من الموقنين! و من تا به سحر نجوا کردم: «و کذلک نري ابراهيم ملکوت السموات والارض و ليکون من الموقنين»...
و عجبا که چونان هر ضيافتي، اين هم از اشارات ميزبان بود. چه، که در تعاريف دوستانش دانستم از نشانههاي « شهيد عبدالحسين خبري « يقين و اطمينان بزرگش بود... در او نشانههاي مومنان را ميجستم آنگاه که از حزني در قلب و نشاطي در چهره شروع ميشد و به خضوعي در برابر خدا و خشوعي در برابر بندگانش ختم ميشد.
و آيههاي مربوط به مومنان را در کلام الله از منظر قلم ميگذراندم! «امنالرسولبما انزل اليه من ربه والمومنون کل امن بالله و ملائکته و کتبه و...» (بقره/۲۸۵) «الله لا اله الا هو و علي الله فليتوکل المومنون» (تغابن ۱۳ ) «لکن الراسخون في العلم منهم والمومنون يؤمنون بما انزل اليک و ما انزل من قبلک و المقيمين الصلوه و الموتون الزکوه والمومنون بالله و اليوم الاخر اولئک سنؤتيهم اجراً عظيماً» (نساء/۱۶۲)
تا در چهره زيبا و سيماي روشن ميزبانم « شهيد عبدالحسين خبري « تجلي تمام و کمال « قد افلح المومنون « را ديدم! و به راستي که مفلحانند مومنان و به راستي که رستگار شدند قبيله بزرگ و آبرومند شهيدان.....
بقیه در ادامه مطلب..............................