آسمان امروز به نقل از جام ،حسین یوزباشی، مدیر پروژه کمیک استریپ شهید برونسی در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم با تأکید بر اینکه «خطشکن» مراحل نهایی تولید را برای چاپ طی میکند، گفت: امیدواریم این کمیک استریپ طی مراسمی در ایام هفته دفاع مقدس رونمایی شود.
وی در ادامه افزود: برای تولید کمیک استریپ شهید برونسی با عنوان «خطشکن» که روایتی داستانی از تولد تا شهادت شهید برونسی را در بر دارد بیش از یک سال زمان صرف شده است. برای نگارش داستان این کتاب پژوهشهایی میدانی انجام شد. با خانواده شهید برونسی نیز مصاحبههایی انجام دادیم تا فقط منابع تحقیقاتی ما محدود به آثار مکتوب موجود نباشد.
مدیر پروژه کمیک استریپ شهید برونسی با اشاره به پرداختن این اثر به دورههای مختلف زندگی عبدالحسین برونسی گفت: این کتاب در سه بخش کلی به زندگی شهید برونسی میپردازد. داستان زندگی شهید از تولد تا دوران جوانی و کوچ کردن وی از روستا به شهر، داستان زندگی شهید از زمان کوچ و مبارزات انقلابی شهید تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی و داستان زندگی شهید در دوره پس از انقلاب تا زمان، سه فصل عمده این کتاب هستند.
یوزباشی اضافه کرد: این کتاب 110 صفحهای حاصل تلاش یک گروه از هنرمندان است که به موضوعات و مفاهیم عمیقی نظیر ظلمستیزی و تکلیفگرایی و شهادتطلبی که در دل این داستان نهفته است، تعلق خاطر دارند. مخاطبان اصلی این اثر در وهله اول کودکان و نوجوانان هستند، هرچند داستانهای مصور دنبالهدار میان بزرگسالان نیز طرفداران بسیاری دارد و بزرگسالان نیز بخش عمدهای از مخاطبان این اثر میباشند.
مدیریت هنری کمیک استریپ شهید برونسی را سید حمید شریفی آلهاشم، از هنرمندان پیشکسوت عرصه هنرهای تجسمی انقلاب و دفاع مقدس بهعهده دارد. ناصر سیفی محقق و نویسنده این اثر است و حسن روحالامین و میثم برزا که تجربه موفق کتاب کمیک خط اول را در کارنامه دارند، بههمراه حسین یوزباشی تصویرگران این پروژه هستند
این اثر بعد از کتاب موفق خط اول، که بهعنوان کتاب سال دفاع مقدس برگزیده شد، دومین محصول مؤسسه فرهنگی هنری سلوک افلاکیان در حوزه کمیک استریپ است.
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، به فاصله کوتاه از خاتمه عملیات رمضان بود که فرمانده جوان تیپ محمدرسول الله(ص) خبر خوشی را از پشت جبهه دریافت کرد؛ شهید «محمدابراهیم همت» برای اولین بار پدر شده بود. روایت همسر شهید همت پیرامون این واقعه به نقل از «ماه همراه بچههاست» در ادامه میآید:
کمی پس از عملیات رمضان بود که اولین بچهمان به دنیا آمد؛ اسم او را محمدمهدی گذاشتیم، صبح روزی که مهدی داشت، متولد میشد؛ حاجی که در راه عزیمت از خوزستان به سمت تهران بود، از قم تماس گرفت و جویای حال ما شد؛ من در شهرضا بودم؛ با آن که به خاطر وضع حمل حال مناسبی نداشتم، از مادر حاجی خواستم تا به او حرفی نزند.
نمیخواستم سبب نگرانی حاجی بشود؛ همان روز، محمدمهدی به دنیا آمد و در تماس بعدی حاجی، خبر تولد بچه را به او دادند.
سپیده صبح بود که او خودش را به شهرضا رساند و از سلامتی من و مهدی خوشحال شد؛ من در بستر دراز کشیده بودم و مهدی کنارم خوابیده بود. حاجی که وارد اتاق شد، سریع رفت وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و سجده شکر مفصلی هم کرد. بعد آمد پیش من، بچه را در آغوش گرفت؛ از او پرسیدم: «این دیگر چه سری داشت؟» با خنده گفت: «اول شکر نعمتاش را به جا آوردم، حالا هم از خود نعمت بهره میبرم» و صورت مهدی را بوسید. مهدی بدنی ضعیف و لاغر داشت، به طوری که در زنده ماندنش تردید داشتیم.
یکی دو روز بعد از آمدن حاجی، مهدی دچار کسالت شد؛ نگران شدم؛ به انتظار آمدن حاجی از مراسم سخنرانی و برنامههایی که آن روز درگیر آن شده بود، نشستم؛ آمدنش به درازا کشید؛ وقتی هم آمد بسیار خسته بود؛ حال حرف زدن نداشت؛ میگفت: «پنج و شش جا سخنرانی داشته است».
بلافاصله مهدی را برداشتیم و روانه درمانگاه شدیم؛ زمانی که مهدی را روی دست گرفته بود، نگاهی به چهرهاش انداخت و به من گفت: «به نظر تو خدا این بچه را برای ما نگه میدارد یا نه؟» این جمله را که میگفت، بغض گلویش را گرفته بود؛ به درمانگاه رسیدیم. دکتر، حال مهدی را مناسب تشخیص داد؛ هر دو خوشحال به خانه بازگشتیم و همان روز عصر حاجی بار دیگر راهی جنوب شد.
چهل روز از تولد مهدی میگذشت، دوری از حاجی برایم سخت شده بود؛ وقتی برای سرکشی به ما آمد، به او گفتم: «نبودن تو را خودم تحمل میکنم اما دلم میخواهد لااقل تا زمانی که زنده هستی، سایه پدر بالای سر بچه باشد». حاجی همان موقع تصمیم گرفت من و مهدی را در سفر بعدی با خود ببرد. این بار نیز مقصد ما خوزستان بود؛ یک راست به سمت اهواز رفتیم؛ روزهای آخر آذرماه بود و هوا بسیار سرد؛ از طرفی هم شهر دائم در معرض حملات هوایی و موشکی دشمن بود؛ عموی حاجی همراه با خانوادهاش در اهواز سکونت داشتند؛ این شد که رفتیم و چند روزی را در منزل آنها سپری کردیم.
عجب مردهایی بودند که فریبخوردگان ضدانقلاب را نجات میدادند، شهرها را آزاد میکردند، حتی به فکر زن و بچه بیگناه کسانی که به بیراهه رفتند، بودند.
به بهانه سالروز آزادسازی پاسگاه مرزی ژالانه در نوار مرزی مریوان ـ پنجوین توسط رزمندگان جبهه مریوان به فرماندهی حاج احمد متوسلیان در 19 فروردین 1360 روایتی خواندنی سردار شهید سیدمحمدرضا دستواره درباره گوشهای از مهربانی حاجاحمد را میخوانیم.
***
احمد تازه حقوقش را گرفته بود، از در سپاه بیرون آمد که دید یک زن بچه بغل، کنار پیادهرو نشسته و گریه میکند، احمد رفت جلو.
ـ خواهر من! شما چرا ناراحتی؟ چی شده؟ چه کسی شما را ناراحت کرده؟
ـ شوهرم، من و این بچه صغیر را توی این شهر گذاشته و رفته تفنگچی کومله شده، به خدا خیلی وقت است یک شکم سیر غذا از گلوی من و این بچه پایین نرفته.
اصل ماجرا در ادامه مطلب....................
25 سال پیش در ارتفاعات غرب، درست در 8 اردیبهشت ماه 66 بود که گلوله توپخانه رژیم بعث عراق یکی از بزرگترین و البته گمنامترین فرماندهان سپاه را از ملت گرفت، شهیدی که هرچند گمنام بود اما کارنامه درخشانش او را ماندگار کرد؛ «شهید حسن شفیع زاده از بنیانگذاران توپخانه سپاه».
به بهانه سالروز شهادت این سردار نستوه سپاه اسلام، با یکی از شاگردان او به گفتگو نشستیم تا این بار سردار محمود چهارباغی یکی از دوستان و همرزمان شهید شفیع زاده، بخشی از خاطرات و ویژگیهای وی را برایمان روایت کند؛ فرماندهی که بعد از سرداران شهیدی چون طهرانیمقدم، حسن شفیع زاده، غلامرضا یزدانی و سردارانی چون میرسیفیان و زهدی، امروز به عنوان ششمین فرمانده یگان توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول به خدمت است.
بقیه در ادامه مطلب...................
به گزارش سرویس وبلاگ صراط، نویسنده وبلاگ دوران رنج
در آخرین پست وبلاگ خود نوشت:
به دلتنگی هام افتخار می کنم....
بقیه در ادامه مطلب..........................
خبرگزاری فارس: شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب صحبت های آقای فضلی رو قطع کرد و با عصبانیت گفت: اینها همه کذب محض است. مگر میشود در این دژ نفوذ کرد و یا اینکه نیرو از این موانع عبور داد.
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، وبلاگ الوارثین در جدیدترین مطلب خود پیرامون عملیات عاشورایی کربلا 5 پیرامون رشادتهای لشکر 10 سیدالشهدا(ع) این گونه نوشته است: شاید به جرات به توان گفت که در طول 8 سال دفاع مقدس، عملیات کربلای 5 مصاف همه اردوگاه کفر و نفاق با کسانی بود که آمده بودند همه ایثار و خودگذشتگی در راه دین را به نمایش بگذارند و نام بی بی حضرت زهرا (س)کلید پیروزی بود. یکی از گره های عملیات کربلای 5 که به فاصله 15 روز از عملیات کربلای 4 اتفاق افتاد، مسئله شناسایی مواضع دشمن در منطقه شلمچه بود. از یک طرف فرصت کوتاه و هوشیاری دشمن و از طرف دیگر سدی از موانع مقابل خط اول دشمن، خط شلمچه را به دژ شلمچه مبدل کرده بود. و گذشتن از این دژ و نفوذ در خط دشمن برای شناسایی جزو محالات بود.
ازسمت چپ: شهید زینال الحسینی، شهید کیانپور، شهید نوروزی
بقیه در ادامه مطلب................