به گزارش مشرق، متن این مطلب را در زیر میخوانیم:
«سیدعلی اقبالی دوگاهه» هفتم مهرماه 1328 در محله دوگاهه پایینبازار رودبار در خانوادهای مذهبی و متدین به دنیا آمد.
وی پس از گذراندن دوران کودکی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دبیرستان امیرکبیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست از این دبیرستان مدرک تحصیلی دیپلم را اخذ کند.
اقبالی دوگاهه در 13 آذرماه 1346 به استخدام نیروی هوایی درآمد و پس از طی آموزشهای نظامی و موفقیت در آزمونهای زبان انگلیسی، مهارتهای فنی و تخصصی، انجام دورههای پرواز و پرواز مقدماتی با هواپیمای پاپ و اف-33 در دانشکده پرواز در 25 مرداد 1347 برای تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته جت شکاری به همراه دو نفر از دانشجویان به پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکا اعزام شد.
شهید حسن شاطری رئیس ستاد بازسازی ایران در لبنان از رزمندگان نامی یگان مهندسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در هشت سال دفاع مقدس بود که با تمام وجود در امور مهندسی جنگ، راهسازی و جادهسازی در مناطق جنگی فعالیت داشت.
این شهید بزگوار پس از جنگ 33 روزه رژیم صهیونیستی علیه لبنان، در جنوب این کشور مسئولیت هیأت ایرانی بازسازی جنوب لبنان را برعهده داشت و در طول این چند سال خدات بسیاری را در عمران و آبادانی مناطق جنگ زده لبنان از خود بر جای گذاشت.
یکی از خدمات عمرانی سردار شهید حسن شاطری که شاید بتوان آن را یکی از پروژه های ماندگار جمهوری اسلامی ایران در لبنان دانست ساخت پارک تفریحی ایران در نقطه صفر مرزی لبنان است که با هدف شناخت کودکان و جوانان لبنانی با شخصیت های اسوه و بزرگان انقلاب اسلامی ایران ساخته شده است.
بقیه تصاویر در ادامه مطلب.................
به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خبر در چند کلمه عنوان شد که مادر شهید شیرودی به دیار باقی شتافت، مادری که بعد از آخرین پرواز علیاکبرش از آسمانها سراغش را میگرفت. شهربانو حسین شیرودی خود نیز بعد از 32 سال به اوج رسید و به فرزند شهیدش پیوست. مادر شهید شیرودی یکی از شیرزنان عرصه جهاد بود که به فرزندش اصول دلاوری را آموخت. مادر شهید شیرودی در سن 87 سالگی شامگاه جمعه چهارم اسفند به دیار باقی شتافت. فرماندار ویژه تنکابن با تأیید این خبر به فارس گفت: تشییع پیکر مادر امیر خلبان شهید شیرودی یکشنبه ساعت 9 صبح انجام میشود. به گفته سید ابراهیمی هاشمی، فرماندار ویژه تنکابن، براساس هماهنگی با خانواده مادر شهید شیرودی، پیکر این مادر شهید از مصلی شهید بهشتی شهرستان تنکابن به سمت شهر شیرود زادگاه امیر خلبان شیرودی تشییع میشود. وی تصریح کرد: پیکر مادر شهید شیرودی در صحن آقا سید حسین شیرود در جوار مرقد فرزندش دفن میشود.
رحیمه عرب امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در مهدیشهر در آستانه برگزاری نخستین یادواره شهدای زن استان سمنان، هدف از تجلیل شهدای زن را حفظ ارزشها و زنده نگه داشتن یاد و نام شهدای زن در بین مردم عنوان کرد. وی با اشاره به فرمایشات امام خامنهای که فرمودند «زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست»، افزود: برگزاری یادواره شهدای زن، پیمانی مجدد با آرمانهای شهدای زن و یادآوری ایثارگریها و از خودگذشتگیهای بانوان در هشت سال دفاع مقدس است. رئیس بسیج جامعه زنان شهرستان مهدیشهر با تاکید بر نقش زنان در دفاع از ارزشهای دینی تصریح کرد: دفاع از ارزشهای دینی و اسلامی مرد و زن نمیشناسد و بر همه واجب است که از ارزشها دفاع کنند. عرب، ولایتمداری را از مهمترین ارزشها برشمرد و گفت: باید بدانیم که بدون ولایت و امامت که جزو اصول دین ماست، هیچیک از اعمال ما قبول نخواهد شد؛ بنابراین باید ولایتپذیری را از حضرت زهرا (س) یاد بگیریم؛ چرا که در دفاع از امام علی (ع)، نه به خاطر اینکه همسر و پسر عمشان هستند؛ بلکه به خاطر اینکه امام و ولی امر هستند از ایشان دفاع کردند.
دختر 16 ساله به خاطر توهین نکردن به امام زنده به گور شد بقیه در ادامه مطلب..............
مرحله دوم عملیات فتح المبین بود. سال 61 . در این علمیات قرار بود سایت های 4و 5 آزاد شود. آن روزها، اهواز در تیررس دوربردهای عراقی ها بود. اتفاقاً شبی كه عملیات شروع شد، شب جمعه بود. ما را بردند دعای كمیل. بعد از دعا، مسیری را كه طی كردیم تا به منطقه عملیاتی برسیم، پیاده بردند تا دشمن متوجه ما نشود. آن شب از ساعت 11 تا 3 صبح فردایش پیاده روی كردیم. در داخل شیاری، مار را صف كردند. فكر می كنم حدود پنجاه متری با دشمن فاصله داشتیم.
ساعت حدود 4:30 صبح بود كه عملیات آغاز شد. عملیات كه آغاز شد، دشمن امانمان نداد، توپ و خمپاره بود كه زمین و زمان را پر از دود و آتش كرده بود. آن روز با حملة عاشقان های كه بچه ها كردند، 3 خاكریز دشمن را پی درپی و بدون مقاومت گرفتند، به خاكریز چهارم كه رسیدیم، كار كمی سنگین شد.
مقاومت دشمنان عجیب شده بود، از طرفی هم آ نها از زمین و هوا و با هر امكاناتی كه تصورش را بكنی به میدان آمده بودند، تا به خیال خود، پیروز آن مرحله از جنگ باشند. هوا گرگ و میش و ساعت حدودهای 6:30یا 7 صبح بود. چشمم به گلوله آتشینی افتاد كه با سرعت به طرف من می آمد، بلافاصله تصمیم گرفتم دراز بكشم. قبل از اینكه تمام بدنم بر روی زمین آرام بگیرد، بخشی از آن گلوله به من اصابت كرد و به پشت افتادم روی زمین.
خون بود كه توی هوا می پیچید و به سر و صورتم می ریخت. بخش های زیادی از بدنم داغ شده بود. یكی از رزمنده ها هم تركش خورده بود و كنارم دراز كشیده بود. من جایی افتاده بودم روی زمین كه نمی توانستم به درستی وضعیت خودم را ببینم. فكر می كردم خونی كه به هوا پاشیده، از رزمند های بوده كه در كنارم افتاده است.
از او پرسیدم: برادر رزمنده چی شده؟ من در آن لحظه كاملاً گرم بودم و هیچی متوجه نمی شدم. او هم كه می دانست چه اتفاقی افتاده، از دلش نمی آمد كه ماجرا را مستقیم به من بگوید.
گفت:« خودت نگاه كن » و دستش را زیر سرم گذاشت و بلند كرد تا خودم ببینم. كمی بلند شدم. مسیر نگاهم را اول انداختم به بدن او. ولی وقتی مسیر خون را كه پی گرفتم، رسیدم به پای راست خودم. دیدم پای راستم، تقریباً از زانو به پایین نیست، خواستم پایم را تكانی بدهم كه تكة گمشده اش را ببینم، احساس كردم پایم كاملاً بی حس است و انگار اصلاً جزو بدنم نیست.
دوست رزمنده ام پرسید: «چی شده ؟»
گفتم: « پایم نیست، اما چرا اصلاً درد ندارم ؟»
در همین حال و روز بودم كه علی اكبر خمسه كه در عملیات بعدی شهید شد از راه رسید و بالای سرم نشست. سرم را روی دامانش گذاشت. شروع كرد به پاك كردن صورتم و بوسه زدن بر آن.
گفت: «مرا می شناسی ؟ »
گفتم : « راستش، درست نمی توانم ببینم. »
گفت: «اشكال ندارد، ناراحت نباش . »
من دیگر نمی توانستم جوابش را بدهم. در حالی كه اشك هایش به سر و صورتم می ریخت، شنیدم كه می گوید: «راضی باش به رضای خدا. داداشم »
خوش به سعادتت، ای كاش این محبت در حق من می شد.
به گزارش فرهنگ نیوز، از آنجایی که امام خمینی(ره) می فرمایند: «ما را چه رسد كه با این قلم های شكسته و بیان های نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی كه در جهاد فی سبیل الله جان خود را فدا كرده و یا سلامت خویش را از دست داده اند یا به دست دشمنان اسلام اسیر شده اند، مطلبی نوشته یا سخنی بگوییم؟ زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند پایه ی عزیزانی است كه برای اعتلای كلمه ی حق و دفاع از اسلام و كشور اسلامی جانبازی نموده اند.» برای انسان واقعاً سخت است و قلم را یارای توصیف احوالات این ایثارگاران و جان باختگان نیست. مطالبی که در متن ذیل می خوانید، روایاتی جذاب و خواندنی به نقل از وبلاگ لشگر ۲۵ کربلا که از زبان همسر سردار رشید اسلام «شهید حشمت اله طاهری» فرمانده دلیر گردان مالک اشتر(س) لشکر ویژه ۲۵ کربلا می باشد. فرماندهی که سرش روی زانوی همسرش بود و به شهادت رسید.
بقیه در ادامه مطلب................
سردار "حاج حسن شاطری" رئیس هیئت ایرانی و ستاد بازسازی لبنان بدست مزدوران رژیم صهیونیستی، در خارج از ایران به شهادت رسید.
بقیه تصاویر در ادامه مطلب................
قبل تر و تو پست "توبه نامه شهید 13 ساله کرجی"، شهید علیرضا محمودی رو معرفی کردیم. حالا که تو ایام شهادتش هستیم و سی و یکمین سالروز شهادت این نوجوان شهید هست قافله رو مزین کردیم به دستخط این شهید بزرگوار....
شهید علیرضا این نامه رو چند وقت قبل از شهادتش برای دوستان و همکلاسی هاش می نویسه و برای معلمش می فرسته تا نامه رو برای دوستانش بخونن. معرفت و بزرگی رو میشه تو همین چند خط نامه به وضوح مشاهده کرد. همون چیزی که حضرت روح الله(ره) می فرمود که بعضی از این ها ره صد ساله رو یک شبه طی کردند...
بدون هیچ توضیح اضافه ای تصاویر نامه رو براتون می ذارم تا خودتون بخونین. چون کیفیت نامه یالا و خوانا بود دیگه لزومی ندیدم متن نامه رو بازنویسی کنم. برای دیدن هر صفحه در سایز بزرگتر، رو عکس ها کلیک کنید.
خیلی از نیروها بیش از سه ماه بود که به مرخصی نرفته بودند. خستگی در چهره ی همه شان موج می زد و من نگران بودم که نکند تحمل این همه رنج و سختی و فشار جنگ، بی تاب شان کند. عراق به شدت خودش را تجهیز کرده بود و هر روز تهدید می کرد که به فلان جا حمله می کند، قصد دارد فلان نقطه را بمب باران کند و… غرب و شرق برای تجهیز ادوات جنگی عراق از هیچ کوششی فروگذار نمی کردند و ما شاهد حضور بسیاری از این تجهیزات؛ حتی بدون استتار بودیم. امریکا هم عملاً وارد معرکه شده بود و کار جنگ دیگر از این حرف ها و پنهان کاری ها گذشته بود.
اواخر خرداد بود. تابستان داشت شروع می شد و هوا خیلی گرم بود. توی سنگر استراحت می کردم که بی سیم صدایم زد. آن طرف خط، فرمانده لشکر بود. سریع خودم را به ستاد فرماندهی لشکر ۲۵ کربلا رساندم. تا وارد شدم، سردار مرتضی قربانی گفت: « گردان را آماده کن و برو جزیره مجنون را از لشکر ۹۲ زرهی اهواز تحویل بگیر.»
به مقر گردان برگشتم، نیروهای کادر و فرماندهان گروهان ها و دسته ها را جمع کردم و دستور را ابلاغ کردم. صدای صلوات بلند شد. و همه رفتند تا خود را آماده ی حرکت به جبهه مجنون کنند. گردان به صف شد. موقعیت و وضعیت جزیره را توضیح دادم و به بچه ها گفتم: « هر کس قصد زنده ماندن و زندگی دارد، جزیره را انتخاب نکند که بازگشتی در کار نخواهد بود. نه این که بخواهم شما را به قتلگاه ببرم، نه؛ شرایط سخت تر از چیزی است که در عملیات های قبل دیده اید. حرفم این نیست که خدای نکرده شما می ترسید و اهل دنیایید، من به همه ی شما ایمان دارم که اگر شما نبودید، من فرمانده ی گردان مسلم، این گردان همیشه خط شکن، اصلاً حرفی برای گفتن نداشتم. فرمانده را شما فرمانده می کنید. من به تنهایی از خودم چه دارم که بگویم؟ پس دعا کنید فردا نزد خدا روسفید باشیم.»
بقیه در ادامه مطلب
دردل فرزند جانباز گوش کنید قضاوت کنید عزیزانم.
روی عکس کار زیادی انجام ندادم. فقط خواستم بگویم، این روزها جانباز بودن با مورد اتهام قرارگرفتن یکی شده گویا!...این روزها جانبازان ما! برای این که ثابت کنند درد و ترکش در بدن دارند، باید قسم بخورند و کمسیون و...که نکند از درصد جانبازیشان کم... شده و مسئولین بی خبر!...و به قول "کاش می شد خدا را بوسید"
در امور شاهد، «جانباز» شد!
همان روزی که اعضای تنش
برای تکمیل پرونده،
در حضور دستگاه
باید گواهی می دادند،
که چند درصد از «شهادت»
عقب ماندگی دارد."